مرکّب از: ب + راه + داشتن، کنایه از ترصد و انتظار ورود چیزی داشتن و این در بیت نظامی واقع است لیکن اکثر بدین معنی چشم براه داشتن مستعمل میشود نه تنها ’براه داشتن’. (آنندراج)
مُرَکَّب اَز: ب + راه + داشتن، کنایه از ترصد و انتظار ورود چیزی داشتن و این در بیت نظامی واقع است لیکن اکثر بدین معنی چشم براه داشتن مستعمل میشود نه تنها ’براه داشتن’. (آنندراج)
اجازه درآمدن داشتن. اجازۀ ورود داشتن. اجازۀ وصل داشتن. مأذون بودن بدر آمدن. بار داشتن: گو برو و آستین ز خون جگر شوی هرکه درین آستانه راه ندارد. حافظ (از بهار عجم). چو در حضور توایمان و کفر راه ندارد چه مسجدی، چه کنشتی، چه طاعتی، چه گناهی. فروغی بسطامی. اندیشه ندارد دلم از آتش دوزخ تا راه در آتشکدۀ خوی تو دارم. ناصرالدینشاه. ، ارتباط داشتن. متصل بودن. اتصال داشتن. قابل عبور بودن از یکی بدیگری: همه این جرزها متحرک بود و بهم راه داشت. (سایه روشن صادق هدایت ص 14). راهی ار با خدا داری، بس کن از این سمتکاری. (یادداشت مؤلف). ، ربطۀ غیرشرعی داشتن زنی با مردی یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف). - راه داشتن با کسی، با او رابطه نامشروع داشتن، چنانکه زنی با مردی، یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف). - راه داشتن بهم نسبتی با کسی، خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن: نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی. ، راه گرفتن. راه بستن: این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکردند و راه میداشتند تاش فراش تاختن آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165)
اجازه درآمدن داشتن. اجازۀ ورود داشتن. اجازۀ وصل داشتن. مأذون بودن بدر آمدن. بار داشتن: گو برو و آستین ز خون جگر شوی هرکه درین آستانه راه ندارد. حافظ (از بهار عجم). چو در حضور توایمان و کفر راه ندارد چه مسجدی، چه کنشتی، چه طاعتی، چه گناهی. فروغی بسطامی. اندیشه ندارد دلم از آتش دوزخ تا راه در آتشکدۀ خوی تو دارم. ناصرالدینشاه. ، ارتباط داشتن. متصل بودن. اتصال داشتن. قابل عبور بودن از یکی بدیگری: همه این جرزها متحرک بود و بهم راه داشت. (سایه روشن صادق هدایت ص 14). راهی ار با خدا داری، بس کن از این سمتکاری. (یادداشت مؤلف). ، ربطۀ غیرشرعی داشتن زنی با مردی یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف). - راه داشتن با کسی، با او رابطه نامشروع داشتن، چنانکه زنی با مردی، یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف). - راه داشتن بهم نسبتی با کسی، خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن: نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی. ، راه گرفتن. راه بستن: این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکردند و راه میداشتند تاش فراش تاختن آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165)
حفظ کردن حفاظت کردن پاسبانی کردن: یا رب تو مر حسین ابوبکر را مدام از کل حادثات زمانه نگاه دار، (لباب الالباب) در جایی محفوظ داشتن: مردم آزاری... سنگی بر سر صالحی زد. درویش... سنگ را نگاه همی داشت تازمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد، مراقبت کردن توجه کردن: طلایه فرستاد هرسو براه همی داشت لشگر زدشمن نگاه، تعمد کردن پرورش دادن، باز داشتن منع کردن، توقیف کردن
حفظ کردن حفاظت کردن پاسبانی کردن: یا رب تو مر حسین ابوبکر را مدام از کل حادثات زمانه نگاه دار، (لباب الالباب) در جایی محفوظ داشتن: مردم آزاری... سنگی بر سر صالحی زد. درویش... سنگ را نگاه همی داشت تازمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد، مراقبت کردن توجه کردن: طلایه فرستاد هرسو براه همی داشت لشگر زدشمن نگاه، تعمد کردن پرورش دادن، باز داشتن منع کردن، توقیف کردن
آسوده بودن فارغ بودن، یا فراغ داشتن از. بی نیاز بودن از: دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد. (حافظ 79)، بی اعتنا بودن بی نیاز نمودن
آسوده بودن فارغ بودن، یا فراغ داشتن از. بی نیاز بودن از: دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد. (حافظ 79)، بی اعتنا بودن بی نیاز نمودن